کوچه ای تنگ ودلی سنگ وصدای ضرب دست
بعد از آن سیلی دگر چشمان زهرا وانشد

ازهمان شب که علی تابوت رابرشانه برد
زائر زهرا شدن جز نیمه ی شبها نشد

بعد زهرا مرتضی ماند و غم زخم زبان
هیچ کس جز درد پهلو همدم مولا نشد

زینبش می گفت من دیدم میان شعله ها
مادرم افتاد پشت در و دیگر پانشد

سالها رفت و غروبی خیمه ها آتش گرفت
هیچ جایی مثل دشت کربلا غوغانشد

هیچ جایی خواهری داغی به این سختی ندید
هیچ جایی بر سر پیراهنی دعوا نشد

کوچه ای تنگ ودلی سنگ وصدای ضرب دست

جایی ,زهرا ,کوچه ,وصدای ,ضرب ,تنگ ,وصدای ضرب ,کوچه ای ,ودلی سنگ ,سنگ وصدای ,ای تنگ
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها